وفادار

کشتی

وفادار

کشتی

جمله ای از زبان دختر یک رفتگر



جمله ای از زبان دختر یک رفتگر

 

هر وقت که نذری میدن، بابای من شب از خستگی و کمر درد زیاد خوابش نمیبره!

ایکاش هیچ وقت نذری ندن!  و ایکاش قدری ما انسانها به فکر بودیم و با این کارهایمان که کوچک و بی اهمیت هستند، دل دختر بچه ای را به درد نمی آوردیم؛

روزی فرا میرسد که باید باسخگوی آنها باشیم...

مهدی جعفری

[ پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ] [ 03:58 ] [ احمد مسلمی ]